کرشمه کننده. غمزه کننده. آنکه کرشمه بکار برد. (فرهنگ فارسی معین) : نر و ماده (کبوتران) کاوان ابر یکدگر به کشی کرشمه کن و جلوه گر. (گرشاسب نامه. از فرهنگ فارسی معین)
کرشمه کننده. غمزه کننده. آنکه کرشمه بکار برد. (فرهنگ فارسی معین) : نر و ماده (کبوتران) کاوان ابر یکدگر به کشی کرشمه کن و جلوه گر. (گرشاسب نامه. از فرهنگ فارسی معین)
غنج. تغنج. (منتهی الارب). تدلل. نازیدن. (یادداشت مؤلف). به چشم و ابرو اشارت کردن. غمزه زدن. (فرهنگ فارسی معین) : لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد زآن یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت. خواجه سلمان (از آنندراج). کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن. حافظ. شاهد بخت چون کرشمه کند ماش آیینۀ رخ چو مهیم. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 263)
غنج. تغنج. (منتهی الارب). تدلل. نازیدن. (یادداشت مؤلف). به چشم و ابرو اشارت کردن. غمزه زدن. (فرهنگ فارسی معین) : لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد زآن یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت. خواجه سلمان (از آنندراج). کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن. حافظ. شاهد بخت چون کرشمه کند ماش آیینۀ رخ چو مهیم. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 263)
آنکه کرشمۀ معشوقان و دیگران سنجد. هدف کرشمه. (فرهنگ فارسی معین) : به صوفیانه ادایی که سر زد از لب ما کرشمه سنج کنایات این و آن گشتیم. طالب آملی (از آنندراج)
آنکه کرشمۀ معشوقان و دیگران سنجد. هدف کرشمه. (فرهنگ فارسی معین) : به صوفیانه ادایی که سر زد از لب ما کرشمه سنج کنایات این و آن گشتیم. طالب آملی (از آنندراج)